ماجراي نخوابيدن هاي من D:
من و مامان هر شب قبل از خواب كلي با هم جرو بحث ميكنيم من خيلي مقاومت ميكنم كه نخوابم . مثلاً همين ديشب كلي مامان برام قصه تعريف كرد تا بخوابم. من هم همش بين حرف مامان مي پريدم و ميگفتم بعدش چي شد . من فكر ميكنم مامان ناهيد آخرش نويسنده قصه كودك بشه چون من هر موضوعي را ميگفتم مامان راجع به اون يه قصه ميگفت . مثل قصه لولو ، لامپ ، عنكبوت ، ني ني شيطونه كه روش آب ريخت و ... . تازه همينطور كه مامان قصه ميگفت من بابا حسن را هم راحت نگذاشتم و دستور دادم تا برام شير گرم بياره تا بخورم. تازه بعد از همه اين كارها من باز هم نخوابيدم . ولي مامان هنوز ميتوانست برام قصه بگه ولي وقتي ديدم خودش خوابش گرفته منهم راض...
نویسنده :
مامان ناهید
15:28