آشپزي من و بابا حسن
بعضي وقتها من و بابايي مجبور ميشيم با كمك هم ديگه آشپزي كنيم چون ماماني خسته ميشه هم بره سر كار و هم غذا درست كنه .
بخاطر همين ما كمكش ميكنيم و بهش ميگيم فقط نگاه كنه و ميز شام را آماده كنه و ما هم غذا را درست ميكنيم . خيلي كيف ميده وقتي بهم ميگن مواظب باش غذا نسوزه ، يا اينكه نمك داره يا نه ؟!
احساس ميكنم دارم بزرگ ميشم و ميتونم مفيد باشم . دلم ميخواهد هميشه كمك مامان ناهيد كنم ولي بعضي وقتها دعوام ميكنه و ميگه خيلي خرابكاري ميكني بعدش سريع ماچم ميكنه .
منهم ميفهمم يكم دارم اذيتش ميكنم . آخه دست خودم نيست من هنوز خيلي كوچولو هستم ولي خيلي عجله دارم بزرگ بشم . مامان ناهيد ميگه عجله نكن خبري نيست من كه نميفهمم چي ميگه .
مامان ناهيد كلي از من و بابايي تشكر كرد و گفت خيلي خوشمزه بود.
آشپزي واقعاً كار سختيه . خيلي خسته شدم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی