دستم را بريدم
دستمو بريييييييييييييدمممممممممممممممممم
سلام ديروز روز خوبي نبود چون برام اتفاق خوبي نيوفتاد . خيلي مريض شدم سرما خورده بودم . البته از ماماني گرفتم . چون اول اون مريض شد. ديشب وقتي داشتم با مامان ناهيد سر نخوابيدنم چونه ميزدم دستم را محكم گرفتم به ميز وسط حال كه شيشه داشت و بعد شيشه افتاد و شكست دست منهم گرفت به شيشه و بين انگشت شصت و اشاره دست راستم را بريد.
ماماني انقدر ترسيده بود كه حالش بد شد. با بابا حسن و دوست بابايي (عمو سيامك) كه خانه ما بود رفتيم بيمارستان منهم خيلي گريه مي كردم . دكتر كه دستم را ديد گفت بايد بخيه بشه خيلي درد داشت اول دستم را با مواد ضد عفوني كننده شست و 1 آمپول بي حسي بهم زد و شروع كرد به بخيه كردن . ماماني هم همش نازم ميكرد و نمي گذاشت نگاه كنم و بهم دلداري مي داد . ولي قيافه ماماني هم ديدني بود چون حالش از من بدتر بود . تا ساعت 11 بيمارستان بوديم. بعد آمديم خانه و بابايي خيلي عصباني شده بود و همش داشت ميگفت من گفتم يك روزي اين شيشه مشكنه و بالاخره شكست فكر كنم يه 20 باري اين جمله را تكرار كرد.منهم خودم را لوس كرده بودم و دستم همش بالا بود . بعد با اصرار مامان ناهيد شربتي را كه دكتر تاكيد كرده بود بخورم را خوردم و با يه شيشه شير گرم همراه مامان ناهيد رفتم و خوابيدم . ماماني هم تا صبح چند بار بيدار مي شد و پيشانيم را چك مي كرد ببينه تب دارم يا نه . صبح هم من را گذاشت خانه مامان جون و خودش رفت سركار ولي چند بار بهم زنگ زد و حالم را پرسيد . ماماني بهم قول داده از سركار برگشت برام يه جايزه بگيره و منهم بهش قول دادم كه شيطوني نكنم.