مسابقه شماره 3- نامه اي براي تو
مسابقه شماره ۳- نامه اي براي تو
صفحه ۲-
صفحه ۳-
الان که دارم این نامه رو می نویسم ساعت از نيمه شب گذشته . يك شب تقريباً سرد زمستاني ولي رويايي . نميدونم چرا خوابم نمي ياد . احساس ميكنم كاري نا تمام دارم تقريباً همه كارها را انجام دادم . فرشته كوچولوي خودم كه تو باشي الان ساعتهاست كه در خواب نازي و خوابيدي، حتي نگهبان اين قلعه كوچك هم (بابايي) خوابه و من تنها نشستم و دارم به عكس دوست داشتنيت كه روي ميزه و توي قلب من حك شده نگاه ميكنم و دلم ميخواهد با هات حرف بزنم ، دلم مي خواهد وقتي خيلي بزرگ شدي و فهميدي چي نوشتم با خواندن خط به خط اين نامه تمام نا آراميهات آرام بشه ، هر زماني كه دلت گرفت يا احساس تنهايي كردي چند خط از اين نامه را بخوان . اميدوارم تمام شاديهاي دنيا سرازير بشه توي اون دل كوچولوت. يادت باشه شادي را هيچ وقت از خودت دور نكني ، ستاره باشي و بدرخشي .
از شب تولدت تا همين امروز كه با صداي لالايي من خوابت مي بره ٬ توي اين شبهای دراز به بالينت ميشينم و برات قصه ميگم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه غول سبز مهربان٬ قصه شنل قرمزي و گرگ سياه ، خواب که به چشمان خسته ام می آيد٬ يك طعنه بهش می زنم و می گم برو فرشته كوچولوم هنوز نخوابيده . توي اين شبها ٬ در اين شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب ميري٬ و من باز بیدار می مانم به چهره تو نگاه مي كنم، ضربان قلبت را می شمرم، و از خودم می پرسم : ناهيد آیا تو لايق اين هديه كوچولو كه خدا بهت داده هستي؟ آيا مي توني اين امانت را تحويل اين جامعه بدي ؟ نگران نيستي؟ اينها همه سوالهايي كه هر روز از خودم مي پرسم، آرزو دارم كه تو كاري كني تا همه اين سوالها و شك و ترديدهاي من به يك جواب و يقين درست برسه .
روژان من با هر روياي زيباي تو در خواب رويا مي بينم . رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می بينم متين و زيبا ، مهربان و دلسوز ، شاد و سرزنده . دلم ميخواهد روياهام به واقعيت بدل بشه . توي روياهام شجاعتت وشكست ناپذيريت را تحسين ميكنم . دلم نميخواهد وقتي به اين خط از نامه رسيدي توي دلت بگي مامان اينها همش رويا است. دلم ميخواهد با افتخار بهم بگي ديدي من موفق شدم .
روژان عزيز هيچ وقت اجازه نده غرورت بشكنه و بيش از حد هم مغرور نشو . يادت باشه توي جامعه اي زندگي ميكني كه همه با هم برابر هستند و همه ما انسانها مخلوقات خداوند رحمان و رحيم هستيم. بعضي وقتها تنهايي برو قدم بزن و سعي كن مردم را نگاه کني ٬ و دست کم روزی يکبار به خودت بگي :" من هم یکی از آنانها هستم ." به هر مقام و منصبي رسيدي يادت باشه تو یکی از آنها هستی و بهتر از تو هم توي اين دنيا هست ، اگر هم شكست خوردي و تنها شدي هميشه اين اميد را در دلت زنده نگه دار كه يكي از آنها با خواست خدا و همت خودت به كمكت مي يآن . و اين را هم بخاطر بسپار« هيچ وقت به كسي كه معني نگاهت را نمي فهمه و احساسات قلب كوچيكت را لمس و درك نمي كنه دل نبندي»، چشمهات را اشك آلود نكن . يادت باشه مامان هميشه پيشت مي مونه حتي اگر جسمم هم نباشه من با تو هستم مي توني روم حساب كني . اميدوارم روزي برسه كه تو هم براي فرشته كوچولوت نامه بنويسي و بهش بگي از هيچ چيز توي اين دنيا نترسه چون يه مامان خوب داره كه عاشقانه دوستش داره . مادر بودن افتخاره و من از اين جهت به خودم افتخار ميكنم . عشق مادر به فرزند را نمي شه توصيف كرد بايد يك مادر باشي تا بفهمي چي ميگم.
ملک الشعرای بهار:
خدا را پرست و پدر را ستای
ولی جان به قربان مادر نمای
در آخر نامه ام مي خواهم ازت تشكر كنم بابت تمام زمانهايي كه مرا به خنده واداشتي. براي همه وقت هايي كه بدون اينكه متوجه بشي چي ميگم به حرف هايم گوش مي دي. واقعاً ممنونم براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت زندگي مي دي . براي وقتهايي كه تو آغوشم مي گيرمت و بهم دلگرمي ميدي براي همه وقتهايي كه با هم پارك مي ريم و بازي مي كنيم و من هم مثل تو به دوران بچه گي مي رم. آغوش من هميشه براي اين فرشته كوچولو بازه و هميشه براي گوش دادن به حرفهات آمادگي دارم. هميشه پشتيبانت هستم . تو هميشه براي من شادي مي آوري .
هميشه دوستت دارم .