من و خاطراتم
بالاخره مامان ناهيد تصميم گرفت دوباره خاطراتم را بنويسه توي اين چند روز به خاطر هواي گرم و ني ني كوچولوي توي دلش و فشار سركار و هزارتا بهانه اي كه خودش بهم ميگه وقت نميكرد خاطراتم را بنويسه ولي ماماني تنبل امروز ديگه داره اينكار را ميكنه .
استخر رفتن من خيلي زود تمام شد با اينكه عاشق كلاسهاي استخرم بودم ولي ماماني ديگه اجازه نداد برم چون يك روز انقدر آب استخر رفته بود توي دلم كه همش بالا مي آوردم عمه زينب من را برد دكتر و نرسيده به دكتر يك گند اساسي توي ماشينش زدم كه باعث شد هم ماماني و هم عمه زينب و عمه زهرا همشون با هم عق مي زدند و من هم كلي خنديدم بعدش هم انقد دير شده بود كه همه كارواشها تعطيل شده بودند و عمه زينب مجبور شد خودش ماشينش را بشوره .
بعد از اين اتفاق ماماني تصميم گرفت بجاي كلاس استخر من را بزاره كلاس رقص توي همون مهد كودك كه همين كلاس رقص باعث شد هر روز كلي با ماماني تمرين كنيم و بخنديم . مامان ناهيد ميگه فقط قر دادن بهت ياد دادن و يكمي خيلي زيادي عشوه و پشت چشم نازك كردن كلاس خوبيه دوستش دارم. بابايي ميگه اين كاره همش قرتي بازيه .
مامان ناهيد هنوز هم با اينكه خيلي شكمش گنده شده ولي روي برنامه سابقش هنوز هم پارك ميبرتم .
روز پنج شنبه با دايي علي و شهرزاد من را برد پارك آب و آتش خيلي بهم خوش گذشت كلي آب بازي كردم به كبوترها غذا دادم و از همه مهمتر اسب سوار شدو اونهم 2بار خيلي عالي بود بعدش انقدر خسته شده بودم كه توي ماشين خوابم برد .