رفتن به مهدكودك
رفتن به مهدكودك به نام خدایی که همه ی کوچولوها رو بزرگ میکنه
ღღღღღღ
بعد از تعطيلات نوروز يك اتفاق خوب و باور نكردني براي من افتاد و اون رفتن من به مهد كودك بود. نگراني را از توي چشمهاي ماماني مي تونستم بفمم ولي دليلش را نه؟! رفتن به مهد كودك براي من يعني تمام شدن دوران بدون هم بازي و تنهايي . ماماني از مهد كودك خيلي چيزها برام تعريف كرده بود و من نديده عاشق اونجا شده بودم . ولي مامان و بابا از ترس اينكه نكنه نمونم، گريه كنم و غريبي كنم يكمي استرس داشتند!!! وقتي وارد مهد شدم از فضاي اونجا خيلي خوشم اومد .
يك مدير خوب و خوش اخلاق داشت كه به محض وارد شدنم از من خواست كه اسمم را بگم و بعد از گفتن اسمم به من يه شكلات بعنوان جايزه داد و بعد از يك مربي خيلي خوش رو خواست تا من را ببره تا محيط مهدكودك را به من نشان بده
و در اين فاصله ماماني و بابايي مراحل ثبت نام من را انجام ميدادند. بعد از تقريباً 1 ساعت به من گفتند كه بايد با ماماني برگردم خانه چون قانون مهد كودك اين بود كه تا 1 هفته اجازه نداشتم كامل بمونم . من هم ناراحت شدم و هم خوشحال . وقتي رفتيم خانه از اينكه شنيدم از فردا قراره هر روز به مهد كودك برم خوشحال شدم. از فرداي اون روز من بايد هر شب سر ساعت مشخصي مي خوابيدم و سر ساعت مشخصي مسواك ميزدم 
و ماماني بايد همه اينها را توي دفتر يادداشتي كه مهد به من داده بود يادداشت ميكرد
اين روش را دوست داشتم. من حتي شربتهاي ويتامين خودم را كه قبلاً با اكره مي خوردم الان خيلي مرتب و با ميل مي خورم و اينها را مديون مربي دوست داشتنيم هستم. از اينكه من مي رم مهد خيلي خوشحالم و اين خوشحالي را توي چشمها و لبخندهاي ماماني هم مي بينم . روز دوم رفتنم به مهدكودك صبح مامان ناهيد داشت براي ميان وعده من ميوه پوست ميكند بعد از تمام شدن كار ماماني بهش گفتم مامان چه بوي خوبي مي دي بوي orange مي دي كه ماماني كلي ذوق كرد كه من كلمه پرتقال را انگليسي ميگم.
زحمت اين يك هفته رفتن من را به مهد كودك خاله اعظم عزيزم ميكشه و از اين بابت ازش ممنونم .
از حالا به بعد نيمي از خاطرات من ميشه مهد و مربي هاي خوبي كه دارم. اميدوارم همه بچه هايي كه مثل من به مهد مي رند اونجا را دوست داشته باشند و بتونند دوستهاي خوبي پيدا كنند. 
