روژان روژان ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

شیرین ترین شیطونک دنیا

موهام كوتاه شدن ;)

موهامو كوتاه كردم . الان يك هفته از كوتاهي موهام مي گذره مامان ناهيد ميگه خيلي شيطون تر به نظر ميرسم،شبيه فرشته ها هم شدم .   بهم ميگه شبيه فندق شدم . از موهاي كوتاه بيشتر خوشم مي ياد . چون ديگه مجبور نيستم شانه بزنم و درد بكشم. تازه ام موقعه غذا خوردن مزاحمم نيستن . وقتي هم شبها مي خوابم خيلي سبكتر ميشم و كمتر گرمم مي شه . دايي علي هم خيلي دوستم داره و همش بهم ميگه چه بامزه شدي ;)   خلاصه فكر ميكنم همه اين مدل موها را بيشتر از قبليه دوست دارند. ...
7 اسفند 1389

سرزمين عجايب

ديروز رفتم سرزمين عجايب مامان ناهيد اجازه داد صورتم را نقاشي كنم خيلي بانمك شدم . كلي بازي كردم و پيش آقا سبزه هم رفتم (عروسك شرك را ميگم ) قسمتي كه تئاتر عمو حميد اجرا ميشه يه آقايي هست كه لباس شرك را ميپوشه . من عاشق اونم بغلم ميكنه و مي چرخون من را، منهم بهش پول ميدم و ميگذارم تو دهنش خيلي از اين كار خوشش مياد . با مامان ناهيد رفتيم سوار فنجان هاي گردون شديم . اولش به ماماني گفتم با من نياد و بهم اجازه بده تنها سوار شوم چون همه بچه ها تنها سوار شده بودند . اما ماماني اجازه نداد و گفت تو هنوز خيلي كوچكتر از اونهايي . ولي با ماماني هم كلي خنديديم مامان ناهيد همش شكلك در مي آورد و منم مي خنديدم. خيلي رو...
7 اسفند 1389

روز ولنتاین مبارک

امروز توي همه جاي اين دنيا همه آدمها به اين فكر ميكنن كه كي را از همه بيشتر دوست دارند و كي اونها را دوست داره ؟!‌ آخه امروز 14 فوريه است يعني روز ولنتاين و روز عشاق .  ميدونم الان توي يك سني هستم كه همه من را خيلي دوست دارند. ولي يه فرقي بين همه با اوني كه خودم ميدونم هست. كسي كه نه تنها امروز بلكه هر روز مثل امروز بهم فكر ميكنه و عاشقانه دوستم داره مامان ناهيد. البته بابا حسن هم خيلي دوستم داره ولي يه مادر با تمام احساساتش و وجودش بچه اش را دوست داره و اين احساس تا آخر عمر همراهي اش ميكنه .  اميدوارم وقتي بزرگتر شدم و معني جشن گرفتن براي اين روزها را فهميدم نه تنها براي عشق خودم بلكه براي...
25 بهمن 1389

سوغاتي براي بابابزرگ

مامان ناهيد هر روز صبح من را مي بره خانه مامان جون بعد خودش مي ره سركار . وقتي از مسافرت برگشتيم ديگه ماماني بايد مي رفت سركار و من هم طبق معمول بايد مي رفتم خانه مامان جون . اون روز وقتي از خواب بيدار شدم باباجون آمد سراغم و گفت سوغاتي برام چي آوردي ؟!‌ منهم گفتم هيچي بعد بهم گفت خيلي بي معرفتي و خنديد و رفت سركار. بعد از ظهر مامان ناهيد كه آمد دنبالم باهم رفتيم خانه منهم خيلي خسته بودم كلي شيطوني كرده بودم و مامان جون حمامم كرده بود خلاصه تا رسيدم خانه خوابيدم . وقتي از خواب بيدار شدم رفتم سراغ لوازم بابا حسن و يك جوراب و يك شورت كه مامان براش خريده بود را برداشتم و بعد رفتم پيش ماماني گفتم يه ك...
19 بهمن 1389

سفر به جزيره كيش

ღ♥ღ ❤❤ سلام ، سلام ، من آمدم   تا دوباره خاطرات اين فسقلي   را بنويسم     هفته پيش من به همراه روژان ღ♥ღ و   مامان بزرگ و عمه كوچيك اين فسقلي  رفتيم جزيره كيش .   هوا خيلي عالي بود. انقدر خوب بود كه    با هم كنار دريا بازي كرديم.   كلي توي باد مسابقه دو گذاشتيم . روژان عاشق حيوانات . اصلاً از هيچ حيواني نمي ترسه اما از حشرات خيلي مي ترسه وقتي يه مگس ميبينه كلي جيغ مي كشه . توي ساحل يك اسب بود كه خيلي ذوق كرد و رفت ...
18 بهمن 1389

شروع تازه

مامان ناهيد دوباره داره يك كار تازه را شروع ميكنه . اين عكس منه ، من عاشق كارتون شرك هستم . بامزه است . مگه نه؟!‌ ...
17 بهمن 1389