روژان روژان ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

شیرین ترین شیطونک دنیا

من و خاطراتم

بالاخره مامان ناهيد تصميم گرفت دوباره خاطراتم را بنويسه توي اين چند روز به خاطر هواي گرم و ني ني كوچولوي توي دلش و فشار سركار و هزارتا بهانه اي كه خودش بهم ميگه وقت نميكرد خاطراتم را بنويسه ولي ماماني تنبل امروز ديگه داره اينكار را ميكنه .     استخر رفتن من خيلي زود تمام شد با اينكه عاشق كلاسهاي استخرم بودم   ولي ماماني ديگه اجازه نداد برم چون يك روز انقدر آب استخر رفته بود توي دلم كه همش بالا مي آوردم عمه زينب من را برد دكتر و نرسيده به دكتر يك گند اساسي توي ماشينش زدم كه باعث شد هم ماماني و هم عمه زينب و عمه زهرا همشون با هم عق مي زدند و من هم كلي خنديدم بعدش هم انقد دير شده بود...
10 مرداد 1390

نی نی شگفت انگیز من

  گاهي مامان ناهيد از اينكه از حيوانات اصلاً نمي ترسم و خيلي از نزديك با اونها رابطه برقرار ميكنم شگفت زده مي شه و بهم ميگه تو واقعاً يك شيطونك شگفت انگيزي . توي اين عكس اين اسب سرش را تا پائين ميله ها براي من پائين آورده بود تا من به راحتي بتونم لمسش كنم . ...
28 تير 1390

اولين تجربه آموزش استخر رفتن روژان

روز دوشنبه مامان ناهيد آمد مهد كودك تا شنا كردن من را از نزديك ببينه . وقتي ماماني را ديدم گريه كردم    دلم نميخواست برم توي آب و بخاطر همين به مامان ناهيد گفتند از كنار استخر بره و من كه فكر ميكردم ماماني رفته دوباره رفتم توي استخر بعد آرزو جون (مربي استخر) بهم گفت اگر بخندم و خوب شنا كنم به مامانت ميگم بياد و شنا كردنت را ببينه كه منهم كلي ذوق كردم و قول دادم گريه نكنم . بعد از كمي تمرين ديدم مامان ناهيد آمده و داره برام دست تكون ميده و تشويقم ميكنه و تمام مدت داشت شنا كردن من را مي ديد. از اينكه مامان پيشم بود خوشحال بودم و شجاع شده بودم و دائم توي آب دست و پا ميزدم و ميخنديدم . مربي ام به ماما...
1 تير 1390

بدون عنوان

ديروز رفته بوديم خونه خاله ژيلا براي اولين بار توت زدن از درخت  را ديدم خيلي جالب بود انقدر خنديده بودم كه فكم درد گرفته بود و همش ماماني ميگفت اي جانم قربونت برم خلاصه از اون روزها بود كه سالي يك بار شايد براي هركس اتفاق بيافته ...
25 خرداد 1390

احساس گناه ماماني

ديروز وقتي مامان ناهيد آمد دنبالم داشتم بال درمي آوردم . قيافه ماماني را   كه ديدم واقعاً خوشحال شدم با عشق بغلم كرد و همش بهم ميگفت بميرم برات ماماني .... ببخشيد كه انقدر دير آمدم ....و همش ماچم ميكرد . ..... فرح جون (مربي مهد) داشت به ماماني ميگفت : روژان صبحها از همه زودتر ميآد و بعدازظهرها از همه ديرتر مي ره ولي ما از اين بابت خوشحاليم چون خيلي دختر خوبيه و همه دوستش دارند . ماماني يكم با حالت شرمندگي نگاهش ميكرد و بعد با عشق و كمي بغض به من نگاه ميكرد . من از اين بابت اصلاً ناراحت نبودم ولي ماماني خيلي غصه مي خورد كاملاً معلوم بود.   براي اينكه كمي خوشحالش كنم سريع بهش گفتم ماماني ببين نقاشي من را به ديوار...
25 خرداد 1390

عكاسي مامان در لحظه هاي رويايي من وقتي كه ميرم پارك

  مامان ناهيد هر روز بعد از اينكه از سركار بر ميگرده شروع به انجام دادن كارهاي خانه ميكنه بعد با هم ميريم پارك و گاهي از من عكس ميگيره تا من تماشا كنم . اين عكسها را هم ماماني با موبايلش از من ميگيره آخه من خيلي دوست دارم بعضي وقتها با موبايل ماماني عكسهاي خودم را تماشا كنم .                     ...
25 خرداد 1390

روز مادر مبارك

ای یگانه ترین بعد از خدای! مادر تو را چه بنامم که هیچ چیز یارای برابری با تو را ندارد کوهت ننامم که کوه پایداری و استقامت از تو آموخته رودت نخوانم که رود صداقت و پاکدامنی تو را به ارمغان برده آسمانت نخوانم که بسی بلندتر و رفیع تری و آسمان زیر گامهای توست ماه و خورشیدت ننامم که آن دو نور تو را به عاریت گرفته اند ستاره ات ندانم که آنان بی شمارند و تو بی همتا تو را نسترن و یاس و یاسمن نمی دانم که گل نیز عطر و بویش را از تو دارد آبشاران خروشان از مهر توست و دشت وسعت خویش را از قلبت گرفته مادر تو را با کدامین شعر و غزل بسرایم که در مقابل نامت شعر و غزل نیز عاجزند تو...
2 خرداد 1390