روژان روژان ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

شیرین ترین شیطونک دنیا

نمايشگاه خيابان حجاب همراه ماماني و دوستام

روز پنجشنبه با مامان ناهيد و چند تا از دوستامون رفتيم نمايشگاه مادر و كودك در خيابان حجاب كه قبلاً ماماني خيلي تبليغش را ديده بود و دلش ميخواست حتماً ما را هم ببره . نمايشگاه جالبي بود ولي به قول مامان فقط به درد خريد سيسموني مي خورد . خيلي شلوغ بود . مامان برام يك اسباب بازي قطار و با يك لباس روباه خريد كه خيلي از اونها خوشم مياد . اينها هم چند تا از عكسهاي من همراه دوستام كيانا و ترلان . كيانا و روژان با قطارهاي خريداري شده اين ترلان خانومه در حال آب بازي در رستوران اين هم چند تا از عكسهامه كه ماماني قبلاٌ گرفته بود اين عكس من و شانيا از دوستهامه اين عكسها را هم وقتي رف...
21 شهريور 1390

تنبيه روژان

دختر قشنگم ديگه داره خيلي خانم ميشه . با وجود اينكه خيلي شيطون تر شده ولي همه اين شيطنتها هم شيرينه . چند روز پيش مامان ناهيد را خيلي اذيت كردي . فكر ميكنم ني ني تو شكم ماماني باعث شده تو لج باز تر بشي !!! من تصميم گرفتم توي دفتر يادداشت مهد كودكت براي مربيهات بنويسم كه مامان و بابا را اذيت ميكني و تمام ديوارهاي خانه را نقاشي كردي تا شايد يكم تنبيهت كنند با وجود اينكه ناراحت بودم ولي لازم بود كسي بهت اخطار بده و بگه كارهاي بد نكني . بعد از اينكه از مهد كودك آمدي دائم به من ميگفتي تو نوشته بودي من شيطوني كردم و منهم ميگفتم نه من ننوشتم كلاغها خبر ميدن ولي تو باورت نميشد و هرچند ساعت يكبار دوباره مي پرسيدي و م...
5 شهريور 1390

عذر خواهي ماماني

امروز حالت اصلاً خوب نبود ولي چاره اي نداشتم بايد مي رفتي مهد كودك الان تو اداره ام ولي خيلي از اينكه نتونستم پيشت بمونم ناراحتم واقعاً متاسفم .   ...
23 مرداد 1390

ماجراهاي من و ني ني كوچولوي تو دل مامان

  ماجراهاي من و ني ني توي دل ماماني داره كم كم جالب ميشه . با بزرگتر شدن شكم مامان ناهيد و ديدن عكس سونوگرافي و رفتن به دكتر همراه با ماماني و تكونهاي شكم و انتخاب اسم براي ني ني كوچولو باعث شده كه راستكي باورم بشه دارم خواهر دار مي شم . از اين بابت خيلي خوشحالم . مامان ناهيد هر روز با من حرف ميزنه و ميگه اگر خيلي خوب غذا بخورم و قوي بشم به من اجازه ميده تا ني ني را بغل كنم . قرار شده به ماماني كمك كنم تا خواهرم را پمپرز كنم و بهش شير بدم از اينكه منهم قراره كمك كنم حسي خوبي بهم دست ميده . 1 هفته است قرص هاي ويتامين well kids  ميخورم كه به گفته ماماني قراره قوي ترم كنه و منهم بخاطر ني ني همش را ميخورم. ...
10 مرداد 1390

من و خاطراتم

بالاخره مامان ناهيد تصميم گرفت دوباره خاطراتم را بنويسه توي اين چند روز به خاطر هواي گرم و ني ني كوچولوي توي دلش و فشار سركار و هزارتا بهانه اي كه خودش بهم ميگه وقت نميكرد خاطراتم را بنويسه ولي ماماني تنبل امروز ديگه داره اينكار را ميكنه .     استخر رفتن من خيلي زود تمام شد با اينكه عاشق كلاسهاي استخرم بودم   ولي ماماني ديگه اجازه نداد برم چون يك روز انقدر آب استخر رفته بود توي دلم كه همش بالا مي آوردم عمه زينب من را برد دكتر و نرسيده به دكتر يك گند اساسي توي ماشينش زدم كه باعث شد هم ماماني و هم عمه زينب و عمه زهرا همشون با هم عق مي زدند و من هم كلي خنديدم بعدش هم انقد دير شده بود...
10 مرداد 1390

نی نی شگفت انگیز من

  گاهي مامان ناهيد از اينكه از حيوانات اصلاً نمي ترسم و خيلي از نزديك با اونها رابطه برقرار ميكنم شگفت زده مي شه و بهم ميگه تو واقعاً يك شيطونك شگفت انگيزي . توي اين عكس اين اسب سرش را تا پائين ميله ها براي من پائين آورده بود تا من به راحتي بتونم لمسش كنم . ...
28 تير 1390

اولين تجربه آموزش استخر رفتن روژان

روز دوشنبه مامان ناهيد آمد مهد كودك تا شنا كردن من را از نزديك ببينه . وقتي ماماني را ديدم گريه كردم    دلم نميخواست برم توي آب و بخاطر همين به مامان ناهيد گفتند از كنار استخر بره و من كه فكر ميكردم ماماني رفته دوباره رفتم توي استخر بعد آرزو جون (مربي استخر) بهم گفت اگر بخندم و خوب شنا كنم به مامانت ميگم بياد و شنا كردنت را ببينه كه منهم كلي ذوق كردم و قول دادم گريه نكنم . بعد از كمي تمرين ديدم مامان ناهيد آمده و داره برام دست تكون ميده و تشويقم ميكنه و تمام مدت داشت شنا كردن من را مي ديد. از اينكه مامان پيشم بود خوشحال بودم و شجاع شده بودم و دائم توي آب دست و پا ميزدم و ميخنديدم . مربي ام به ماما...
1 تير 1390

بدون عنوان

ديروز رفته بوديم خونه خاله ژيلا براي اولين بار توت زدن از درخت  را ديدم خيلي جالب بود انقدر خنديده بودم كه فكم درد گرفته بود و همش ماماني ميگفت اي جانم قربونت برم خلاصه از اون روزها بود كه سالي يك بار شايد براي هركس اتفاق بيافته ...
25 خرداد 1390